پشت فرمان نشسته بود و پایش را بر پدال گاز می فشرد . اتوبان روبرویش تا افق ادامه داشت و هر از چند گاهی اتو مبیلی را پشت سر می گذاشت یا اتومبیلی از او جلو می زد . همه با سرعت پیش می رفتند . سرعت او هم حدود 120 کیلومتر بر ساعت بود . همسرش در کنارش نشسته بود و داشت میوه پوست می کند . دختر و دو پسرش روی صندلی عقب نشسته بودند و داشتند با هم سر اینکه برای نهار در چه شهری توقف کنند بحث می کردند . یکباره صدای ترکیدن لاستیک بلند شد و اتومبیل به سمت راست کشیده شد .خواست پایش را روی ترمز بکوبد اما انگار هیچ کنترلی روی پایش نداشت فقط پدال گاز را رها کرده بود . دستهایش انگار که به فرمان چسبیده بود . تمام عضلاتش منقبض شده بود می خواست فرمان را به سمت چپ بپیچاند اما نمی توانست . دستانش از او اطاعت نمی کردند و فقط فرمان را محکم چسبیده بودند . همه بشدت ترسیده بودند ، بچه ها جیغ می کشیدند . همسرش چشمانش را بسته بود و فریاد می زد « یا حضرت عباس » سرعت اتومبیل بتدرج کم شد و به آرامی در کنار جاده توقف کرد . در همین هنگام صدای دخترش را شنید :« بابا ، بابا  بیدار شو . کابوس می دیدی ؟ » بلند شد و در بسترش نشست . سراپا خیس عرق بود لیوان آب را از دخترش گرفت و لاجرعه سر کشید . قدری آرام گرفت و دوباره در بسترش دراز کشید . باید استراحت می کرد . فردا راه درازی را باید رانندگی می کرد .

صبح زود همه وسایل سفر را در اتومبیل گذاشتند . از مادر بزرگ خداحافظی کردند و براه افتادند . مادر بزرگ هم با دعای خیر بدرقه شان کرد . از خیابانهای شلوغ تهران گذشتند و وارد اتوبان قم شدند . یکساعتی بود که به سمت قم می رفتند جاده روبرویشان تا افق ادامه داشت . همسرش میوه پوست می کند و بچه ها در باره شهری که باید برای نهار در آن توقف کنند با هم بحث می کردند که ناگهان صدای ترکیدن لاستیک بلند شد و اتومبیل به سمت راست کشیده شد . اینبار مرد می دانست چه باید بکند . فقط پایش را از روی گاز برداشت و محکم فرمان را نگهداشت . بچه ها جیغ می کشیدند و همسرش چشمانش را بسته بود و فریاد می زد « یا حضرت عباس » سرعت اتومبیل کم شد و به آرامی کنار جاده توفق کرد . همه نفس راحتی کشیدند . مرد از اتومبیل پیاده شد و بر آسفالت داغ جاده سجده شکر بجا آورد .

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: